جدول جو
جدول جو

معنی خرده گیر - جستجوی لغت در جدول جو

خرده گیر
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
فرهنگ فارسی عمید
خرده گیر
(شَ / شِ پَرْ وَ)
کنایه از عیب جوی و نکته گیرنده. (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج). عائب. (یادداشت بخط مؤلف). نکته گیر. خرده سنج. نکته سنج: از این نازک طبعی، خرده گیری، عیبجویی، بدخویی که از آب کوثر نفرت گرفتی. (سندبادنامه ص 206).
مرد گفتش بر در شاه و امیر
هم چه جای مفتی است ای خرده گیر؟
عطار.
من نیم خرده گیر و خرده شناس
که ندارم ز خرده هیچ قماش.
عطار.
ای جوان حاضر تو پیرانند
به ادب رو که خرده گیرانند.
اوحدی.
، سخن چین. (از آنندراج) ، معترض. (یادداشت بخط مؤلف) ، ناقد. نقاد. منتقد. حرف گیر. (یادداشت بخط مؤلف). به گزین. سخن سنج، مقابل کلان گیر در بازیاری. (یادداشت بخط مؤلف). ضد کلانگیر در بازداری یعنی در تربیت باز
لغت نامه دهخدا
خرده گیر
عیبجو و نکته گیر
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
فرهنگ لغت هوشیار
خرده گیر
عیب جو، ایرادگیر
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
فرهنگ فارسی معین
خرده گیر
منتقد، ایرادگیر
تصویری از خرده گیر
تصویر خرده گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
خرده گیر
ایرادگیر، عیب جو، منتقد، نکته گیر، نکته سنج، ایرادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرده کار
تصویر خرده کار
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
چیزهای خرد، کم بها، پراکنده و بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گاه
تصویر خرده گاه
فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا می بندند، بخولق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه گیر
تصویر خانه گیر
گیرندۀ خانه
خانه گیر شدن: گیرندۀ خانه شدن، خانه ای را اشغال کردن در بازی برای مثال عشقت چو در سراچۀ دل خانه گیر شد / زاین پس برون شود خرد از وی به اضطرار (ابن یمین - ۲۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
عیب جویی، انتقاد
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رِ دَ / دِ)
عشّار. باژبان. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه خراج گیرد. آنکه اخذ خراج کند
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ دَ / دِ)
شراب خوار. می خوار. میگسار. شرابخواره. باده نوش. باده خوار. باده کش:
نیک عیبی دارم و آنست عیبم کز خرد
نیستم لت خوارگیر و قمرباز و باده گیر.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
جانوری است شبیه بعنکبوت که لعاب او مردم را هلاک سازد و به عربی رتیلا خوانند. (برهای قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 362) (ناظم الاطباء). دلمه. دلمک. غنده. (فرهنگ جهانگیری). آبخورک. خایه گزک
لغت نامه دهخدا
(حِ تَ)
عیب گیرنده، سخن چین، اعتراض کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ خَ)
عمل خریدن مایحتاج غذائی خود و خانوادۀخود خردخرد و هر روز یک بار. عمل خردخرد خریدن خوراک و غیره به اندازۀ احتیاج یک بار یا یک روز نه برای مدتی طویل. مقابل عمده خری. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ زَ دَ / دِ)
باریک بین. تیزفهم. هوشمند. باتمییز. دقیق. (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان. (آنندراج). عاقبت اندیش:
با عدوی خرد مشو خردکین
خرد شوی گر نشوی خرده بین.
نظامی.
چنین فتنه ای را که شد گرم کین
اگر خرده بینی بخردی مبین.
نظامی.
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم.
صائب.
، عیب بین. (ناظم الاطباء) :
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت وخیزش زمین.
سعدی (بوستان).
خرده بیناننددر عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی.
شیخ بهائی.
- خرد خرده بین، عقل نکته سنج. عقل نکته بین
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
اعتراض. (یادداشت بخط مؤلف) ، نقد. انتقاد. (یادداشت بخط مؤلف). عمل خرده گیر
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ نِ گَ)
کوتاه نظری. چشم تنگی. تنگ چشمی. کم بینی. اندک بینی. (یادداشت بخط مؤلف) : و با او در این باب مناظره میکردند و آن مرد با ایشان مکاسبی و خرده نگری میکرد و ایشان زمان زمان متعرض می شدند و جوزهای او را برمی گرفتند. (تاریخ قم ص 72)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حذاله. (ربنجنی). وظیف. ثنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) :
برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی.
عرن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا).
، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدّم. مخدّمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
ریزبین. نکته سنج. نکته گیر:
که شنیدم بخردی از خویشان
خرده کاران و چابک اندیشان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آشغال. ریزه پیزه. خرت و پرت. چیزهای بسیار کوچک
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ جُ)
قطعات شکستۀ آجر کوچکتر از چارکه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بیگار گیر، زبونکش زبون آزار آنکه مردم را به بیگاری برد، زیر دست آزار زبونگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
دقیق، تیز فهم، باریک بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده کار
تصویر خرده کار
آنکه در کار و هنر خویش دقیق و باریک بین است زیبا کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه گیر
تصویر خانه گیر
گیرنده خانه، جایگیر متمکن، بازی چهارم از هفت بازی نرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورده گیر
تصویر خورده گیر
عیب گیرنده، سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
عمل خرده گیر عیب جویی ایراد گیری نکته گیری انتقاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده ریز
تصویر خرده ریز
اشیاء کم ارزش، چیزهای کم فایده یا بیهوده، باقی مانده هر چیز، آشغال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخره گیر
تصویر سخره گیر
کسی که مردم را به بیگاری می گیرد، کسی که به زیر دستانش سخت می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده گیران
تصویر خرده گیران
منتقدین، منتقدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
انتقاد، اعتراض
فرهنگ واژه فارسی سره
عیب جویی، عیب گیری، اعتراض، انتقاد، ایراد
متضاد: تحسین، تعریف، تمجید، مذمت، نقادی، نقد، نکته گیری، نکته سنجی، نکته بینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد